گاهی وقت ها ...
پرستار با دقت بتادین را روی زخم عمیقی که در کف پایش جا خوش کرده است می ریزد و او هم صبورانه مراحل پانسمانِ پایش را تماشا می کند بدون این که حتی خم به ابرو بیاورد ، من به جای او ضعف می کنم !
چند لحظه که پرستار برای کاری اتاق را ترک می کند ، برای همدردی رو به او می کنم و می گویم : خانم با این که شما صبور هستین ولی معلومه زخم پاتون خیلی درناکه ...
با لبخند ملیحی پاسخ می دهد : قطعا باید خیلی درد داشته باشه ولی چون خیلی وقته حس پاهام از کار افتاده من دردی رو حس نمیکنم ...
.
.
.
گاهی وقت ها اگه سنگ ریزه ای زیر پایمان می رود و درد کشیدیم به جای شکوه و شکایت باید بگوییم: خدا یا شکرت که هنوز پاهام زنده اند !
* بخشی از گفتگوی من و خانمی که کنار تخت مادرم به خاطر دیابت بستری است .
- واقعا قدردان همدردی شما بزرگواران در پست قبلی هستم .
:)