پدربزرگ !
عکس تزئینی
پدربزرگم ضعف بینایی دارد ، چند وقت قبل روی زمین نشسته بود و در حالی که دستانش را روی زمین برای پیداکردن چیزی روی فرش می کشید
گفت :دندونم رو نمیدونم کجا گذاشتم ! هرچی می گردم نیست ، شاید از دستم افتاده...اینو گفت و دوباره به کارش ادامه داد ... ماهم مشغول گشتن می شویم !
مامان می پرسه: پدرجان شما مگه همیشه شبها دندونتون رو تو ظرف کنار تختتون نبود ؟ شاید اصلا صبح یادتون رفته بردارین و هنوز همونجاست؟
میگوید نه اونجا نیست ، یادم نمیاد چیکارش کردم ؟ و حالا این دفعه داخل کمد لباسش را می گردد ! من هم زیر تخت را می گردم ...
مامانم دوباره می پرسد پدرجان شاید تو دستشویی واسه مسواک زدن برداشتین و همونجا جاگذاشتین ؟ اینبار من راهم را به دستشویی کج میکنم تا آنجا را چک کنم !
پدر بزرگم جواب داد : نه باباجان الان از اونجا ...
هنوز حرفش تمام نشده بود که ناگهان مامان با صدای بلندی گفت : هیییییننن ! پدرجان شما دندونتون که سرجاش توی دهنتونه !!!
:)
خیلی جالب بود.
اتفاقا هفته پیش همین قضیه برای من هم اتفاق افتاد. کلید ماشین تو جیبم بود و کلی خانواده رو بسیج کردم که کلید منو پیدا کنین و... بالاخره بعد از کلی تحقیق و تفحص کلید پیدا شد!
ممنون که به وبلاگ خودت سر زدی و نظر گذاشتی.