آموزش منفی
حدودا سال 80 بود که در خانه به اینترنت وصل شدیم . آن زمان هنوز چیزی به نام فیلتر توسط ارشاد اختراع نشده بود و هنوز صفحات تبلیغان قارچ گونه کلیکی در صفحات دیده نمیشد و حتی جستجوگر گوگل را هم به ندرت کسی میشناخت و صفحه خانگی سیستم ها یاهو بود آن هم بیشتر به خاطر موضوعی به نام چت ...
حتی فکر می کنم عموما چت را میشناختند بعد اینترنت و کار با کامپیوتر را به خاطر همان یاد گرفتند ! این مسئله ریشه در این داشت که هنوز مثل این زمان آزادی روابط دختر و پسر نبود و هنوز دوره نامه های عاشقانه به جای sms های امروزی به سر نرسیده بود... در آن سالها چت مهم ترین عامل ارتباط یا شناخت دو طرف از هم بود و چه دوستی ها و چه شکست های عشقی و چه کلاهبرداری هایی با همین چت کردن ساده به وجود نیامد .
واژه معتاد اینترنتی یا معتاد به چت در همان دوران توسط روانشناس ها اختراع شد و در تلویزیون و روزنامه ها مقالات زیادی در همین رابطه برای آگاه کردن پدر و مادرها منتشر شد.
یکی از دوستانم از چت و هیجان نهفته آن تعریف میکرد و من بسیار مشتاق بودم که بالاخره بفهمم این چت که این همه از آن تعریف میکنند چیست و اونجا چی بهم میگن ؟ خودم قبلا در مجله ای خوانده بودم که در خارج از کشور در محیط چت تبادل اطلاعات میکنند و گروه ها درباره مسائل مرتبط با رشته کاری و درسی بحث میکنند و دانسته هایشان را با هم به اشتراک میگذارند!
یک روز دیدم برادرم پای سیستم نشسته است و تند تند تایپ میکند ، گفتم چی تایپ میکنی؟ بدون این که سرش را بالا بیاورد جواب داد: دارم چت میکنم .
با هیجان زیاد گفتم میشه منم کنارت بشینم ؟ میخوام ببینم چه جوریه؟ تو رو خدا ...
فکر نمیکردم اجازه بده ولی قبول کرد.
کنارش نشستم و به صفحه زل زدم...
پرسیدم چت که میگن اینه ؟
- آره تقریبا
-حالا با کی داری چت میکنی؟
- با یه پسر به اسم گلابی !
- مگه گلابی هم اسمه؟
- آره بابا اینجا یک اسم های برای خودشون میزارند که ...
(یک دفعه دیدم یک شکلک بوسه فرستاد , طوری که اثر یک لب قرمز وسط صفحه افتاد و محو شد)
- اَه ! برای پسره بوس فرستادی ؟؟
- واسه این که من مثلا دخترم !!
زدم زیر خنده ... گفتم بدبخت رو برای چی سر کار گذاشتی ؟ یک وقت بهت وابسته نشه ؟!
- اینجا همینه دیگه ... اینقدر حال میده طرفتو سرکار میزاری ...! تازه میخوام یک قرار ملاقات هم باهاش بزارم ...
اینبار با عنوان واقعی خودش داشت با یک نفر دیگه چت میکرد ... طرف مقابل یک دختر بود و احساسات از تک تک جمله هاش میچکید !
برادرم هر جمله ای که برایش مینوشت یک تک خنده ای هم میزد و این بار گفت :چی بنویسم اینجا؟ شما ها این جمله ها رو از کجا پیدا میکنید ؟
این بار منم وارد بازی شدم گفتم از همون شکلک که برای قبلی فرستادی واسه این یکی هم بزار !
- نه بابا این واسه دختراست من که نباید بزارم ، بگو چی بنویسم ؟
بماند که من بلد نبودم چی باید براش بنویسه ... و بماند اون شب چقدر باهم به آدم هایی که پشت مانیتور هایشان زل زده اند و اغلب با تمام وجود حرف ها را باور میکنند خندیدیم ... اما این که برادرم به جای این که در رابطه با چت حساسم کنه منو برد تو عمق فاجعه ، موجب شد برای همیشه فکر و خیال چت رو از سرم بیرون بندازم .
..........................
پی نوشت :
شاید این کار برای بعضی ها نتیجه عکس داشته باشه و به جای منصرف شدن ترغیب شوند به این که مردم را سرکار بزارند.
اتفاقا میخواستم ی پست درهمین مورد بنویسم!
هعیی خیلی خوب گفتی یاد خودم افتادم اون دوران ها!
و اینکه چه عاقل بودی شما زودی جَستی!یا به قول ما (جِسّی)
واقعاً چه روزگاری بود!
امّا سرکار گذاشتن ...
اگر الان را با اون زمان مقایسه کنیم ...
خداقوتت آبجی خانوم
یاعلی(صلوات برای فرج)